این نوشته را سال گذشته برای جمع اصلیترین دلائل سکولارها نوشتم و خواستم دوستانم را اینگونه به چالش بکشم. بد نیست خوانندگان محترم نظراتشان را در نقد یا تأیید آن بنویسند.
«بر خلاف تصور شیفتگان آیت الله خمینی، نه اسلام، امری سیاسی است و نه سیاست میتواند اسلامی باشد. ادلهی ما بر این مدّعا، نیازمند اندکی توضیح است. برای سنجش رابطهی دو مفهوم، ابتدا باید خود آن دو مفهوم را بررسید. اسلام مجموعهای از پیامها و دستورات نظری و عملی است که مانند هر دین دیگر، توسط رهبری که ادیان، او را پیامبر، نبی، رسول و ... میخوانند، بیان شده است. بخش نظری اسلام، را متکلمین تبیین مینمایند و بخش عملی آن، در رسالههای عملیه تشریح شده است.سیاست نیز مجموعهای از رفتارها و تصمیمات در سطح کلان جامعه است که توسط حاکمی که به شکلی رضایت اقشار مردم را کسب نموده یا به سبب قدرت بیشتر بر ایشان تسلط یافته است، اِعمال میشود. و طبعاً این سلسله رفتارها، اموری عقلایی و بشریاند که به واسطهی خرد جمعی یا فردی به منصّهی ظهور میرسند.
اما رابطهی سیاست و اسلام:
پس از بازخوانی دو مفهوم اسلام و سیاست، ادلهی خود را بیان میداریم: به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان بزرگ جهان، هیچ گونه ارتباطی میان سیاست و ادیان مختلف وجود ندارد. دلیل اول، آنکه همچنان که در تعریف اسلام گذشت، اسلام چیزی جز کتب کلامی و فقهی نیست و با وضوح شاهد عدم وجود گزارههای سیاسی در هرکدام از این دو عرصهایم. بلکه به تصریح قرآن، برنامهی اسلام، مربوط به اشخاص بوده و حضور در امور اجتماعی و سیاسی با اصل تربیت دینی، منافی است. (1) یعنی اسلام، چه در
عرصهی نظر و چه در حیطهی عمل، به هیچ یک از مسائل سیاسی نپرداخته بلکه آن را برای پیروان راستین خود ممنوع دانسته و ادارهی امور اجتماعی را به عرف نخبگان سیاسی و صلاحدید عُقلای هر زمان واگزارده تا جامعه دچار درگیری متدینین با عموم شهروندان و برگزیدگان آنها نگردد که در صورت رخداد چنین حادثهای، علاوه بر هتک حرمت و قداست دین و بزرگان آن، دینداری عوام متدین نیز آسیب خواهد دید. دوم، آنکه اساساً شأن و وظیفهی دین، بیان احکام کلی است نه دخالت در مسائل جزئیای که عقول اندیشمندان نیز قادر به پاسخگویی به آنهاست. دین با ورود به چنین عرصههایی از مهابت و شأن والای خود میکاهد و قُدسیت دین را ضایع میکند. ثالثاً سیاست، عرصهی منازعات بیپردهی یا غیر مستقیم صاحبان قدرت است و بیشک دین نمیتواند در این حیطه، سلامت و طهارت خود را حفظ کند. رابعاً جدایی دین و سیاست و عدم تناسب و تجانس این دو، در پیروان آن دو متبلور است. با اندک جستوجویی در میان متدینین و سیاسیون در گذشته و حال، مزاحمت سیاست برای تدیّن دینداران و از سوی مقابل، ناسازگاری و مشکلسازی دین برای سیاستمداران را آشکارا خواهیم یافت. یعنی چنانچه به میزان توفیق ادیان در جهان بنگریم، خواهیم دید که بیشترین توفیق و مقبولیت برای ادیانی بوده است که در سیاست، دخالت نداشتهاند. رشد سریع مذهب بودیسم و هندوئیسم در سطحی وسیع در مغربزمین پس از فتح شرق توسط این ادیان، گواه آشکار این مدعاست. همچنین است میزان رشد مسیحیت در دورانی که نهضت پروتستانیزم در اروپا رخ داد و کلیسائیان پای خود را از گلیم سیاست بیرون کشیدند. دقیقاً در همین دوران، شاهد ورود اولین مسینرها (مبلّغان مسیحی) به سرزمینهای اسلامی و گرایش به مسیحیت در میان مسلمانان - هرچند اندک - هستیم. حتی در تاریخ اسلام، اوج تمدن، در زمانی است که علمای دین، راه خود را از حکام جدا نموده و به تحقیق و تدریس در مراکز علمی میپردازند؛ دورهی اوج شکوفایی دین، علم و سیاست. و مگر نه این است که بزرگترین عرفا و علما، به شدت از سیاست پرهیز داشتهاند. خامساً مدتی است که به عینه، شاهد تلاش برای جمع دین و سیاست در عرصهی عمل هستیم؛ کوششی که جز خسارت و ضربه به سلامت و امنیت دین و دینداران و هتک حرمت هر دو و از طرف دیگر، ضررهای جبرانناپذیر در عرصهی سیاست داخلی و خارجی، نتیجهای به بار نیاورده است؛ تلاشی مذبوحانه و نافرجام.»
-----------------------------------------------
(1) «یا أیها الذین آمنوا! علیکم انفسکم لایضرّکم من ضلّ إذا اهتدیتم.» (مائده/ 105): ای کسانی که ایمان آوردند بر شما باد خودتان. زمانی که شما هدایت شوید، کسی که گمراه شده به شما ضرری نمیرساند.